۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

سلام

همون طور که در پست قبلی گفتم می خواهم از این به بعد در وبلاگ خاطراتم را بنویسم. از چند سال پیش شروع می کنم:

قرار بود پدرم از ایران به کشور سوئد برود . قرار بود برای یک سال پدرم را نبینم.
به من گفتند که قرار است از پدرم جدا شوم .
اوایل فکر می کردم مشکل فقط دوری از پدرم است. اما بعد فهمیدم بزرگ ترین مشکل زندگی دو زن تنها یا بهتر است
بگویم یک زن و یک بچه آن هم در کشوری مانند ایران است . وقتی فهمیدم قرار است پدرم بعد از سه ماه برای دیدن
ما به ایران باز گردد انگار دنیا را به من دادند ..........


ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: