سلام
همون طور که در پست قبلی گفتم می خواهم از این به بعد در وبلاگ خاطراتم را بنویسم. از چند سال پیش شروع می کنم:
قرار بود پدرم از ایران به کشور سوئد برود . قرار بود برای یک سال پدرم را نبینم.
به من گفتند که قرار است از پدرم جدا شوم .
اوایل فکر می کردم مشکل فقط دوری از پدرم است. اما بعد فهمیدم بزرگ ترین مشکل زندگی دو زن تنها یا بهتر است
بگویم یک زن و یک بچه آن هم در کشوری مانند ایران است . وقتی فهمیدم قرار است پدرم بعد از سه ماه برای دیدن
ما به ایران باز گردد انگار دنیا را به من دادند ..........
ادامه دارد...
همون طور که در پست قبلی گفتم می خواهم از این به بعد در وبلاگ خاطراتم را بنویسم. از چند سال پیش شروع می کنم:
قرار بود پدرم از ایران به کشور سوئد برود . قرار بود برای یک سال پدرم را نبینم.
به من گفتند که قرار است از پدرم جدا شوم .
اوایل فکر می کردم مشکل فقط دوری از پدرم است. اما بعد فهمیدم بزرگ ترین مشکل زندگی دو زن تنها یا بهتر است
بگویم یک زن و یک بچه آن هم در کشوری مانند ایران است . وقتی فهمیدم قرار است پدرم بعد از سه ماه برای دیدن
ما به ایران باز گردد انگار دنیا را به من دادند ..........
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر