۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

چند روز پيش كارنامه درس هاى مدرسه ايرانى ام را گرفتم. معدلم در سال پنجم هم ۲۰ شده بود.
خيلى خوشحال شدم.

براى بهتر گذراندن اوقات بى كارى سعى ميكنم Weblog خودم رو بيشتر آپ كنم و حالا كه مدتى گذشته، كه الحق مدت پر حادثه ای هم بوده، دوباره سعى مى كنم خاطرت خودم را بنويسم .البته نه از اول.از آنجا كه تا حالا نوشته بودم به بعد . از شما هم خواهش مي كنم اگر متن، داستان يا مقاله اى جالب داريد آن را به همراه نام خود به آدرس bahar77a@yahoo.com بفرستيد. تا آن را در همین جا به نام خودتان منتشر کنم.

۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

سلام

الان كه تعطيلات تابستانى آغاز شده و ديگر دوستان زيادى ندارم، كمى تنها هستم.
اين بود كه مي خواستم از هر كس كه weblog مرا مي خواند تقاضا كنم كه در صورت امكان آدرس ايميل يا weblog خود را به من بدهند تا بیشتر و بهتر بتوانم از اوقات بى كارى خودم استفاده کنم و دوستان خوبی پیدا کنم.
در ضمن در صورتى كه سايت خوب و جالبى را مي شناسيد آنرا به من هم معرفى كنید.

۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

اين هم آهنگ برنده يورو وزيون ۲۰۰۹ که به نظر من خیلی قشنگ است.


برنده امسال یوروویژن الکساندر ریبک خواننده روسی الصل مقیم نوروژ بود. امتیاز اون 387 بود که امتیازی بی سابقه در تمام دوره ها بود. من هم به او رای دادم، با موبایل.
سلام


بلاخره امتحانم تموم شد.
من داشتم درس هاى مدرسه هاى ايران را هم در خونه ميخوندم. بعد از مدرسه. و در پايان سال تحصيلى هم به مدرسه ی ایرانی کپنهاگ يعنى پايتختِ كشور دانمارك كه در همسايگى سوئد قرار داردررفتم و امتحانها رو دادم. پس امتحانم دو بار تموم شد .البته مدرسه ي سوئدى فقط يك امتحان داشتم. ان هم رياضى كه درس مورد علاقه ي من است و در ان خوبم و البته درس رياضى يه اينجا هم برا يه مثال مانند سال دوم مدرسه ها ي ايران هست. امتحانات نسبتأ سخت بود مخصوصا كه سال پنجم سال پايانى است و امتحانات از تهران مى آيد.
و اما دليل اين كه من اين مدت ننوشتم :
من حدود سه ماهه قبل خيلى زياد از اينترنت استفاده مى كردم و اين باعث مى شد كه وقت خيلى كمى براى درس خوندن باقى بمانند كه انهم بعد از ظهر و عصر بود كه من خسته و بى حوصله بودم.پس با خودم قرار گذشتم كه اصلا تا پايان تموم شدن امتحان ها پاى اينترنت ننشینم و حالا امتحانها تموم شده.

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

سلام
ديروز خونه يه يكى از دوستم بودم . linnea. همون دختر خوبى كه گفته بودم اولين دوست سوئدى من بود. اون يه سگ داشت به اسم پله . سگ خوبى بود فقط براى اينكه من رو شناسايى كند بر خلاف همه يه سگ ها كه بو مى كنن من رو مى ليسيد . اين بود كه حسابى مزه مزه شدم.

۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

سلام بر همگى .

.
هر چند يه كم ديره ولى عيد شما مبارك.

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه


سلام

چند روز پیش مسابقه ی شطرنج داشتم .همونجا بخودم قول دادم وقتی بر گشتم خونه یک پست جدید با شرح وقایع آن روز داشته باشم اما مگه تنبلی گذاشت ؟تو مسابقه مدال نقره گرفتم.پنجشنبه هم رفتیم شنا. شنای من خیلی خوب نیست و برام سخت بود که پا به پای بقیه برم.

راستش این جا تو کلاس جدید دلم می گیره به همین خاطر با معلمم حرف زدم و راضی شد این جمعه برم و در کلاس قدیمیم باشم.

۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه




آن روز ها خیلی سریع گذشت.بعد از چند ماه دیگر قرار بود برای همیشه به کلاس جدید بروم. سوئدی زبان حدودا سختی است و مخصوصا لهجه اش.




و پس از این به حال و اکنون من میرسیم.

۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

بلاخره به من گفتند قرار است از ان به بعد ۱ روز در هفته در كلاس خود سوئدى ها باشم. روز اول سخت بود . روز دوم بهتر بود در ان روز يك دختر مهربان به من نزديك شد و اسمم را پرسيد. ان روز اولين دوستم را پيدا كردم و از طريق اون با بقيه هم دوست شدم.بعد ها فهميدم اون خودش هم سوئدى نيست و دانماركى است. الان هم حدوداً با تمام بچه ها دوست شده ام .

۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

در كلاسِ جديد ۷ نفر بوديم. من از ايران ۵ نفر از عراق و ۱ نفر از آفريقا . راستش قبل از شروع شدن مدرسه خيلى تنها بودم . تنها سرگرمی من هم نشستن لب پنجره و به پائين نگاه كردن بود. در يكى از همين به پائين نگاه كردن ها هم بود كه اولين دوستانم رو پيدا كردم. كه يكى از ان ها هم همان همکلاسی آفریقاییم بود . ولى از حق نگذریم دانستن همان يك ذره انگليسى هم خيلى به كارم آمد.... .

۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه




ديگر در سوئد زندگى مي كرديم . تنها بوديم و دوست و آشنايى نداشتيم.ما در تابستان به سوئد آماده بوديم و قرار بود از همان سال تحصيلى به مدرسه سوئدى بروم. طبق قانون سوئد قرار بود مدتى از بچه هاى سوئدى يا به اصطلاح کلاس هاى عادى مدرسه ی سوئدى جدا باشم تا زبان ياد بگيرم. اوايل سخت بود ولى از آن چه فكر ميكردم خيلى بهتر بود .در كلاس سوئدی كه بهتر است بجاى آن بگويم عربى چون از هفت نفر كلاس پنج نفر عرب بودند. زود دوست پيدا كردم و براى اولين بر در عمرم سياه پوست ديدم. اين عكسِ همکلاسیام و تعدادى از والدین آنهااست.
بعد از ان هر سه ماه يك بار پدرم به ايران مى آمد و ما را مي ديد. من فكر مي كردم بعد از يك سال پدرم پيش ما به ايران بر مي گردد.اما بعد ها فهميدم قرار است ما پيش او به سوئد برويم. بعد از جدايى از پدرم اين بار قرار بود از همه ي فامیل جدا شويم. سخت بود اما بلاخره گذشت و الان شش ماه مي شود كه در سوئد زندگى مي كنيم.

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

سلام

همون طور که در پست قبلی گفتم می خواهم از این به بعد در وبلاگ خاطراتم را بنویسم. از چند سال پیش شروع می کنم:

قرار بود پدرم از ایران به کشور سوئد برود . قرار بود برای یک سال پدرم را نبینم.
به من گفتند که قرار است از پدرم جدا شوم .
اوایل فکر می کردم مشکل فقط دوری از پدرم است. اما بعد فهمیدم بزرگ ترین مشکل زندگی دو زن تنها یا بهتر است
بگویم یک زن و یک بچه آن هم در کشوری مانند ایران است . وقتی فهمیدم قرار است پدرم بعد از سه ماه برای دیدن
ما به ایران باز گردد انگار دنیا را به من دادند ..........


ادامه دارد...

سلام

من می خواهم از این پس در این وبلاگ خاطرات عجیب ترین سال های زندگیم (البته تا حالا) رو بنویسم.



از پست بعد.


۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

سلام

اسم من بهاره و در سوئد زندگی می کنم. و سعی می کنم با این وبلاگ چند تا دوست جدید پیدا کنم.





۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

اولین نوشته




امروز اولین نوشته های وبلاگم رو شروع کردم.
از امروز یک وبلاگ به وبلاگ های فارسی اضافه شد.

و این گل های بهاری از طرف بهار به اولین خواننده این وبلاگ.